خورشید دوم: دعای پدر
موقع
برگشتن قرار شد پيادهروي كنيم. مجيد پشت من و پدرش ميآمد. بهش گفتم:« بيا جلو ميخوام
حرف بزنم، اين طوري بايد برگردم پشت رو نگاه كنم سخته. ».
+ نوشته شده در پنجشنبه دوازدهم دی ۱۳۹۲ ساعت 19:3 توسط افق بسطام
|