ای کاش اربعین بسطام نبودم

امروز پیرمردی که کلاه سبزی به سر داشت مرا صدا زد و گفت: آقا پسر بیا تکیه ما؛ وقتی برگشتم و پیرمرد مرا دید، گفت شما که بسطامی هستید فکر کردم غریبه ای!

امروز پیرمردی که کلاه سبزی به سر داشت مرا صدا زد و گفت: آقا پسر بیا تکیه ما؛ وقتی برگشتم و پیرمرد مرا دید، گفت شما که بسطامی هستید فکر کردم غریبه ای!

پر شکسته شرح ماجراست
همایش بزرگ کوثر ثانی و سه ساله های حسینی یکشنبه در حسینیه باباابوالقاسم برگزار می شود.
از زبان رقیه(س)
ابر هی در صورت مهتاب بازی می کند
باد دارد توی زلفت تاب بازی می کند
لب ز چوب بی حیای خیزران پاره شده
مثل آن ماهی که با قلّاب بازی می کند
گفته ام با بچه ها بابای من می آید و
دامن من را پراز اسباب بازی می کند
آسمان دیده که هرشب تا دم صبحی رباب
با علی اصغرش در خواب بازی می کند
عمه گفته قحطی آب است تا پایان راه
پس چرا آن مرد دارد آب بازی می کند؟؟؟
من اگر دردانه ات هستم به جای من چرا
باد دارد توی زلفت تاب بازی می کند؟؟؟

پائی نمانده است برایم، ولی پدر چون کم زند عدو کتکم ، راه میروم
از شرح رنج ، بعد تو این نکته بس بود دیوار می کند کمکم راه میروم
