خورشید دوم: مجید اون جاست
گفت:« فردا ميخواي بري گلزار شهدا؟ ».
گفتم:« براي چي سؤال ميكني؟ ».
قيافهاش آشنا نبود. دوباره گفتم:« آره، ميخوام برم سر خاك پسرم. ».
تبسمي كرد و گفت:« برو مجيد اون جاست. ».
از خواب بلند شدم و نماز خواندم. صبر کردم تا هوا روشن شود.
برگرفته از خاطرات پدر شهيد
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم دی ۱۳۹۲ ساعت 19:2 توسط افق بسطام
|