خورشید دوم: اینجا بازهم شهید داره
مجيد هنوز نيامده بود. ياد حرفهايش افتادم. بوي ديگري داشت. رفتم پيش آن دو تا و پرسيدم:«اينجا باز هم شهيد داره؟ ».گفتند:« نميدونيم. »
.اصرار كرديم. يكي گفت:« شهيد آخوندي. ».يكي دو ساعت بعد به هوش آمدم. در خانه بودم و چند نفري دورم جمع شده بودند.
برگرفته از خاطرات مادر شهيد
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و سوم دی ۱۳۹۲ ساعت 20:1 توسط افق بسطام
|